دلنوشته...
.
.
.
دیگه حوصله هیچ کاریو نداااارم...هر از چند گاهی دلم میخواد اونقدر گریه کنم که جبران همه تنهاییام باشه.
بغض و اشک کم کم دارن به تنها همدم تنهاییام تبدیل میشن.خسته شدم...ازاین زندگی یکنواخت و بی هیجان...از این بغض هایی که برای اینکه مجبور نباشم برای دیگران توضیحش بدم،مجبورم قورتشون بدم و جاش یه لبخند الکی بزنم.
خسته شدم از این لبخندای الکی...ازاین گریه های پنهونی که خیلی وقتا خودمم دلیلشو نمیدونم.
دلم یه هیجان میخواد...یه اتفاق باحال...یه انگیزه...یه خنده واقعی...یه زنگی بدون گریه و اشک...بدون تنهایی...پراز شادی...پر از احساس...یه زندگی واقعی!
shaghayegh
عزیزم چرا؟به قول هانیه امتحاناروت تاثیرگذاشته عیبی نداره خوب میشی
هه
برای من نوشته بودی که امیدوار باشم
ولی پس خودت چی هان ؟؟؟
**************
این حالتو کشیدم
نوشته بودی یه زندگی واقعی میخای
نکته : زندگی واقعی در کل تلخه تا شیرین
بهتره شیرینیاشو بزرگ کنی و الا ..........
*************
حسین قاسمی حکم آبادی
فقط میتونم بگم ممنونم
شقا تو امتحانا روت فشار اورده بزار امتحانامون تموم بشه خودم میبرمت پارک نگران نباش بابا خنده رورو لبات میارم بزار تموم بشه کم مونده دو تاشو دادیم...فقط ده تا دیگه مونده
دلت بسوزه مال من 8 تاش مونده
اولا : اصلا چار دیواری اختیاری ... حال می کنم توی وبلاگم هر چی دلم می خواد بنویسم ... به تو چه مربوط جوجو ؟؟
دوما : مخاطبِ خاص هم داشته باشه ، بازم نمی ارزه ...
سوما : خدا رو شکر ، چون دیگه از هر چی پستِ عشقولانه است حالم بهم می خوره ...
و بعدشم ... عزیزم من نگفتم نفهمی ... گفتم نمی فهمی ... اگه این دیالوگ ها رو خوب گوش کنی میفهمی چرا بینِ 2 ساعت فیلم و دیالوگ اینا رو انتخاب کردم و گذاشتم تو وبلاگ ... حالا فهمیدی ؟؟
و در آخر ... ببین اصلا حوصله ی کل کل ندارم ... اونم با کسی که 10 سال از من کوچیکتره !!! آخه یه نیگاه بنداز ببین روت میشه با من کل کل کنی ؟؟
و در آخرِ آخر : میگن به بچه رو نده ... همین میشه دیگه ... !!!
الان میام حالیت میکنم
هیجان همیشه خوب نیست ...
اما شادی میتونه به آدم امید بده ، امید به آینده ، حتی اگر آینده ای وجود نداشته باشه ...