some thing for YOU

some thing for YOU

shaghayegh
some thing for YOU

some thing for YOU

shaghayegh

نمیذارم...

دل نوشته...

یه روزی...یه وقتی...هرچند دور به جایی میرسم که هیچکس نتونه برام تعیین تکلیف کنه...

به جایی میرسم که همه برای عقایدم ارزش قائل شن یا حداقل برام یه دلیل منطقی بیارن و منصرفم کنن...نه اینکه دختر بودنمو تو سرم بزنن...

به جایی میرسم که هیچکس نتونه به آرزو هام بخنده و مسخرشون کنه.

بهم احترام بذارن...به دلخوشی هام...به عقیده هام...به نظراتم...

به جایی میرسم که هیچکس نتونه دلخوشی هامو ازم بگیره فقط بخاطر اینکه دخترم...بخاطر اینکه دختر بودن گناهه...

مثه یه مرد قوی میشم تا هیچکس نتونه دختر بودنمو به رخم بکشه...

به جایی میرسم...که هیچکس و هیچ چیز نتونه اشکمو دربیاره...

خسته شدم...از زندگی...از اینکه بعضی وقتا نمی دونم هدفم از زندگی چیه؟؟نمیدونم چرا دارم به زندگیم ادامه میدم؟؟

اونقدر بالا میرم که جبران همه بغضهایی باشه که قورتشون دادم و جاش  یه لبخند ظاهری زدم...جبران همه گریه های پنهانیم باشه...

به جایی میرسم که آرزوهام برام خاطره شن...

نمیذارم...نمیذارم بعدا حسرت آرزوهایی که لمشون نکردم به دلم بمونه...


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

سکوت

حرف های زیادی داری

سکوت علامت چیست؟؟

نمیدانم علامت رضایت است یا همان جواب ابلهان خاموشی است

معنی جدیدی به سکوت داده ای!!

سکوتت را میفهمم...

یعنی انتظار


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

گذشته ها گذشته

دلم تنگ شده...

واسه بچگیام...واسه موقعی که تنها دغدغه زنگیم شکسته شدن عروسکام بود.

واسه اون موقعی که تنها تلخی زندگیم شربت سرماخوردگی بود....

واسه اون زمانی که هیچکس و هیچ چیزی نمیتونست خوشیامو ازم بگیره...

واسه اون زمانی که استرس برام معنی نداشت و تنها نگرانی زنگیم این بود که بتونم کارتون مورد علاقمو نگاه کنم...

برای اون موقعی که با دیدن یک اسباب بازی فروشی اونقدر به هیجان میومدم که دلم میخواست همشونو مامانم برام بخره...

برای اون زمانی که خودمو برای بابام لوس میکردم تا برام خوراکی بخره...

واسه وقتی که با دوستام قهر میکردم و تا معذرت خواهی نمیکردند آشتی نمیکردم

واسه خاله بازیامون...(وااای خدا چقد مسخره بود)

برای....

ه...ی!!دیگه گذشته ها گذشته

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید